بهانه ی بیست و نهم
بهانه ی بیست و نهم
گاهی به مرگ فکر می کنم. جذابه که واکنش های دیگران رو تو ذهنت تصویرسازی کنی. من قبل از هر چیز به وصیتم فکر می کنم. فکر می کنم که به همه گفتم: اول یه نهال کنارم بکارن که ریشه ی زیادی نداشته باشه. اگر نشد گل که می شه.
بعدش هر وقت میان پیشم، یک بند از ترجیع بند سعدی رو برام بخونن. عید هر سال یک بار بیان و کامل بخونن. به بقیه هم فکر نکنن. ای کاش بتونن برام دف و سه تار بزنن. دلم می خواد فقط اسمم رو بنویسن. بدون یک کلمه بیشتر یا کمتر.
اما وقتی هنوز تازه س چی می شه؟ اصلاً نمی تونم بهش فکر کنم!
بعدش هر وقت میان پیشم، یک بند از ترجیع بند سعدی رو برام بخونن. عید هر سال یک بار بیان و کامل بخونن. به بقیه هم فکر نکنن. ای کاش بتونن برام دف و سه تار بزنن. دلم می خواد فقط اسمم رو بنویسن. بدون یک کلمه بیشتر یا کمتر.
اما وقتی هنوز تازه س چی می شه؟ اصلاً نمی تونم بهش فکر کنم!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |