بهانه ی هفدهم
بهانه ی هفدهم
داستان چشم سوم رو شروع کردم. فانتزی های جذابی می شه توش جا داد. اما چه ساختاری داشته باشه خدا می دونه! نمی دونم لقمه ی بزرگتر از قلمم برداشتم یا نه. شاید این طوری باشه و شاید هم بتونم اجراش کنم.
امروز مثل هر روز با بابام دعوام شد. البته دعوا از جنس دعواهای همیشه. اون گفت و من فقط نگاه کردم. حرص خوردم اما مثل همیشه جواب ندادم و البته جواب دادن هیچ فایده ای نداره. چون محکوم و حاکم همیشه ثابت می مونه. حرص خوردن هم بیشتر می شه. اما وقتی جواب ندی فوقش یکی دو ساعت سردرد داری و بد و بیراه می گی بعد درست می شه.
درست می شه؟ نمی دونم درست می شه یا فقط باهاش کنار میای. اما مطئنم آثار خودش رو به جا می ذاره.
بگذریم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |