بهانه ی بیست و سوم
بهانه ی بیست و سوم
دستگاه دستی دست فروش، تو دست راست من بود. داشتم دستی دستی دست فروش رو از دستگاهش محروم می کردم که پام به دست انداز گیر کرد و دستگاه از دستم افتاد تو دستشویی دست چپ. دستم زخمی شد دستمو کردم تو دستشویی و دستگاه رو درآوردم و دست به دست رسوندم دست دوستم که دستش سالم بود. اونم دستگیره ی دستی دستگاه رو با دستمال پاک کرد وبه زیردستش دستور داد دست از پا خطا نکنه. سگ دست آموز دوستم فهمید دستش انداختیم. رفت رو فرش دستباف تو خونه دست به آب. ما هم برای عذرخواهی از دست فروش یه دستبند رو بردیم دست بوسیش. ولی دستپاچه بودیم نکنه دست پیش بگیره، دست بجنبونه و دستپخت گندش رو که از دستخطش هم دم دستی تره به خوردمون بده و این دستمایه ی دستمزد زوری که حاصل دسترنج خودش نیست در دسترس ما بذاره. خلاصه دفتر و دستک دسته بندی شده ش رو داد به دستیارش. اول دستکش دست راستش رو درآورد بعد دستکش دست چپش. دستش رو آورد جلو دستبند زدیم دستگیرش کردیم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |